معمولا چند روز یکبار روزه بود . وقتی هم که روزه نبود ،
غذای سرکارش نان و پنیر و کشمش یا گردو بود .
شب هایی هم که تا صبح پشت میز مونتاژ بود ،
یک مشت کشمش همراهش بود. به قول بچه ها، اوضاع کشمشی بود .
یکبار در مسیر اهواز، برای صرف نهار به یک رستوران رفتیم . سید که آمد ، لیست غذا ها را دادیم دستش . مدتی لیست را بالا و پایین کرد
و دست آخر دستش را گذاشت کنار « ماست ».