انگشت همت... .
یک روز که او برای دیدار بچه ها به چادرشان می رود از بس بچه هاحاجی را دوست داشتند می ریزند سرحاجی ،حاجی میگوید
« بی انصاف ها انگشت مرا شکستید
ولی هیچ کدام توجه نمی کنند. دو روز بعد همان بچه ها می بینند که انگشت دست حاجی شکسته است وآن را گچ گرفته است»
دیدار یار... .
وقتی از اولین دیدارش با حضرت امام(ره)برگشت ،
تامدتها از نشئة این دیدار سر مست بود. خودش می گفت:« خیلی منقلب شده ام، »
پرسیدم:« آنجا چه اتفاقی افتاد؟»
گفت:« دست آقا را بو سیدم وامام دست خود را به محاسن من کشید. درآن لحظه که امام این کار را کرد،
من دیگر در حال خودم نبودم. حالتی به من دست داد که تا زندهام فراموش نخواهم کرد ».
او قبلاً هم امام(ره) را دیده بود .اولین روزی که ایشان به ایران آمدند؛ همت میان جمعیت مشتاق در بهشت زهراء(س) ، امام (ره) را دیده بود ولی آن دفعه با این دفعه تفاوتهای بسیاری داشت.